بر بلندای وبلاگم!
اعتراف میکنم بدجوور رفتهم توی خودم. دیگه دوست ندارم دیده بشم و لینکم بکنن و نوشتهم بره جزو نوشتههای برتر و از این حرفا! شدم یه آدم بیحاشیهی بیسروصدای بی... چه میدونم! همون ساکت و بیحرف. از اینکه سفارشی بنویسم و بیان توی نظرها بنویسن: "واااای! خیلی زیبا بود! به وب منم سر بزن." و "آپم بیا." و اینا هم، بسیار بسیار بدم میاد. دوست هم ندارم توی رودربایستی قرار بگیرم برای سر زدن به وبلاگ دیگران و کامنت گذاشتن براشون. شبکههای اجتماعی هم که مدتهاست دیگه از چشمم افتادهن؛ از سال 89 فکر کنم. دیگه دوست ندارم اونجور جاها باشم. نه فرندفید، نه پلاس، نه پیامگاه. هیچ کدوم. همین که سرم به کار خودم گرمه و هرازگاهی جایی پیدا کنم برای نوشتن چیزهایی که به ذهنم میرسه، خوبه. راضیام.
منزوی شدهم؟ گوشهگیرم؟ شاید! مهم نیست. دنیای مجازی دلچسب نیست. دنیای واقعیش هم گاهی دلچسب نیست، اما خیلی دوستداشتنیتر از مجازیه. آدمِ دنیای مجازی نیستم. با چهار تا کلیک و کامنت و لایک و پلاس و اینا هم سرگرم نمیشم. کلافهم میکنه اتفاقا! چرا؟ نمیدانم! الله عالم.
اما اینکه چرا یه آدم مثل من که تا از درس و کلاس میرسید خونه، یه راست میرفت پای نت، حالا به این وضع افتاده، باید بررسی بشه!
مدتهاست اینجا نیستم، اما نمیدونم چرا باز برگشتم و اینجا دارم مینویسم. شاید تعلق خاطری باشه به جایی که یه روز با شوق و ذوق ساختمش. شایدم یادآوری چیزهایی که من رو میکشونه به گذشتههای ساده و بیآلایشم. آخ که دلم چقـــــــــدر تنگ شد برای گذشته...
اینجا رو کسی نمیخونه. میدونم. برای خودمه؛ خود خودم! مثل قلهی یه کوه بلنده که آروم و ساکت، آدم رو از زمین میکَنه و میکشونه به آسمون! دست هیچ کس هم بهت نمیرسه! :)
آخیـــــــــــــــــــش! نفس بکش! نفـــــــــــــــس! عجب هوایی! عجب سکوووووتی! ووووووووووووووووه!